 اين روز ها اين روز ها شادي و غم، فرقي برايم ندارد بي تو بهشت و جهنم، فرقي برايم ندارد وقتي قرار است انسان بازنده باشد هميشه دعواي شيطان و آدم، فرقي برايم ندارد من يك بيابان خشكم، بي حاصلم، شوره زارم رگبار و باران نم نم، فرقي برايم ندارد مانند تهمينه هستم، بازنده هر دو صورت پيكار سهراب و رستم، فرقي برايم ندارد دستم به دامانت اي عشق، كاري كن امشب بميرم دست تو با ابن ملجم، فرقي براي من ندارد ((روشن سليماني))  سهم عشق سهمم از عشق تو جز بي سر و ساماني نيست غيـر آشفـتـگي و رنـج و پـريـشـاني نيست آنچنان سخت گرفتار غمت شد دل من كه رها گشتن از اين دام به آساني نيست از من عاشق تر و مجنون تر و دلباخته تر به ره عشق تو در دهر تو مي داني نيست روز و شب هست خيالت همه جا همره من كه ز ياد تو جدا اين دل من آني نيست شد به پاي تو خزان باغ و بهار عمرم بر سرم آه! بجز برف زمستاني نيست سوختم سوختم از آتش دوري و فراق غير داغ غمت اي عشق به پيشاني نيست كرد عشق تو مرا شاعر و مي گويم فاش كه چنين طبع به هر مدعي ارزاني نيست خواستم تا كه به پايان ببرم شرح غمت ديدم اندوه مرا نقطه پاياني نيست ((اسماعيل مزيدي))

حسرت ديدار آن حسرت ديدار كه در ديده و آه است تنها سببش پوششي از ابر سياه است يك عمر تو را مي طلبيدم و چه حاصل عمري به بطالت سپري گشت و تباه است گويند كه يابنده شود هركه بجويد دل در طلب سوزن در مخزن كاه است در حين مجازات لبم زمزمه مي كرد اي مرد نظر كن كه دگر آخر راه است چيزي به كفم نيست كه از دست دهم، دل دلخوش به گناهي دگر از جنس نگاه است يك بار دگر بر همگان باز شد اثبات رنگي كه وراي همه رنگ است سياه است ((سيد سعيد صاحب علم))

رفتي رفتي از چشم و دلم محو تماشاست هنوز عكس روي تو در اين آينه پيداست هنوز هر كه در سينه دلي داشت به دلداري داد دل نفرين شده ي ماست كه تنهاست هنوز در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز در سرم شور تو چون باده به ميناست هنوز گرچه امروز من آيينه ي فرداي من است دل ديوانه در انديشه ي فرداست هنوز عشق آمد به دل و شور قيامت برخاست زندگي طي شد و اين معركه برپاست هنوز لب فروبسته ام از شرم و زبان نگهم پيش چشمان سخنگوي تو گوياست هنوز ((ابوالحسن ورزي))
نظرات شما عزیزان:
|